طوطیانیوز: در ادامۀ سلسله گفتوگوها با شخصیتهای فرهنگی و اجتماعی که عمر خود را با کتاب گذرانده اما چنان که شایسته است معرفی نشده اند پای صحبت فقیهی نشسته ایم که خاطره ای شنیده نشده درباره خواستگاری محمد رضا شاه از دختر یکی از علمای نجف هم گفته است...
به گزارش طوطیانیوز به نقل از عصرایران، هنوز در شهر گنجینههایی نورانی و اعجوبههایی از علم و اسرار و دانایی پیدا میشوند که اسرار بدانند و قدر دانشِ آزادگان و حقائق را بشناسند. حقیقت و انوارشان به خاموشی نگرائیده، روشِ راستینشان تباه و نابود نگشته است. اما به واسطه دشمنی زمان و عدم یاری دوران و دغدغه حفظ دین و دوستان، خاموش و منزوی گشته و با گمنامی به گوشهای خزیده و از تمامی آرزوها بریدهاند و همت خویش را صرف خواندن و نوشتن و خدمت خلق کردهاند.
حضرت آیتالله شیخ مصطفی هرندی متولد سال 1326 در نجف اشرف، مصداق واقعی یکی از همان گنجینهها و اعجوبهها و متفکران گمنام است.
از کودکی و در نجف بر اثر انس با کتاب با تاریخ ایران و جهان و ادیان و مذاهب و با شخصیتهای بزرگ دنیا آشنا شده و در سن 8 سالگی شاهنامه فردوسی را از اول تا آخر و با دقت خوانده است و از همان زمان بهترین اشعار را سروده است. بیش از 10 هزار جلد کتاب خوانده است و کتاب معروفی در دنیا وجود ندارد که او نخوانده باشد.
600 دفتر قطور در موضوعات مختلف و در مورد هرآنچه در جامعه رخ داده و مطرح شده است نگاشته است. نظریات گرانبهایی دارد اما افسوس که به دلیل فقدان ظرف و درک زمانه، اجازه انتشار نوشتههای خود را نمی دهد. بخش هایی از یک گفت و گو با وی از این قرار است:
بله، من در جامعهای به دنیا آمدم که مملو از کتاب بود. اولین ناسخ التواریخ را من خواندم که مفصلترین کتاب تاریخ فارسی است. من تمام کتابهای تاریخ اهل سنت و تواریخ مسیحیها و زرتشتیها را خواندهام. من در جامعهای زندگی میکنم که در آن صدها تفکر وجود دارد. چرا کمونیستها به سهولت در جامعه ما نفوذ میکنند؟ ما اگر فعال بودیم که آنها نمیتوانستند نفوذ کنند.
انسان باید با فرهنگ جهان آشنا شود چون اسلام برای مقطع زمانی خاصی نیست، برای همه زمانها است و باید با همه زمانها آشنا باشیم تا بتوانیم موضعگیری کنیم.
بله، وزیر خارجه روسیه کتابی نوشته بود، من نام این کتاب را شنیده بودم اما به دستم نرسیده بود. چون نمایشگاهها این کتاب را به ایران نمیآوردند. به حرم حضرت معصومه(س) رفتم و عرض کردم که مولاتی، سیدتی من باید این کتاب را بخوانم چون با کمونیستها روبرو میشوم و از من سوالاتی میکنند. از حرم بیرون آمدم، مقداری که در صحن حرکت کردم یک نفر دنبال من آمد و صدا کرد: شیخنا شیخنا! من فلان کتاب را برای تو آوردهام. دیدم همان کتاب است.
بله رفت و آمد داشتم. آقا مصطفی(ره) که فوت کرد از تشییع تا دفن ایشان حضور داشتم و همه کارها را برعهده گرفتم. همچنین شام یعنی برنج و خورشت و حلوا درست کردیم و به بیت ایشان فرستادیم.
ایشان به واسطه شیخ افغانی، آقای فرقانی برای من یک عبا و پاکت پول فرستاد. ما هم برای ایشان شام درست کردیم. ما با خانواده امام آشنا بودیم و ارتباط داشتیم. دنیا دنیای عجیبی است و آدم باید از همه چیز مراقب باشد.
اندرونی منزل سه مرجع آن دوران نجف یعنی آقایان حکیم، خوئی و شاهرودی، 150 یا 100 متر بود و بیرونی منزلشان 50 متر بود. علما و مراجع از نظر مادی چیزی نداشتند اما نجف فرهنگ خاصی داشت. آقای خوئی(ره) یک بار به من گفت که شیخ مصطفی! شنیدم که به کربلا میروی؟ گفتم بله. ایشان گفت: از وجوهات، مصرف نکن.
من پولهایی دارم که از وجوهات نیست. این پولها را به تو میدهم، از آنها مصرف کن. این فرهنگ نجف نبود چون غالب مراجع نجف ایرانی بودند.
بله، عربها هم در نجف بودند اما اکثریت با ایرانیها بود.
بله، ظهر مادرم غذا را کشیده بود، دید که بچههای همسایه گریه میکنند و گرسنه هستند لذا دیگ غذا را به خانه همسایه داد. به دلیل وجود حرم حضرت امیر و علمای بزرگ، بر نجف فرهنگ دیگری حاکم بود. علما غالباً خانه و ماشین نداشتند. آقایان حکیم، خوئی و شاهرودی برای اینکه به نماز و درسشان بروند، سه سال قبل از فوتشان ماشین خریدند. کسی دنبال پول نبود. آقای خمینی ماشین نداشت و پیاده به حرم میرفت و برمیگشت. آن فرهنگ باید برگردد تا بتواند جواب نیازهای مردم را در این زمانه بدهد.
من به مقدار توان خودم کار میکنم، هیچ وقت به کسی حمله نمی کنم، به کسی جسارت نمیکنم و کسی را متهم نمیکنم.
نه من چیزی نیستم که دیگران متنعم شوند. من فقط در بین مردم هستم. چون با فرهنگ جدید آشنا بودم و بحث میکردم، مردم به طرف من میآمدند. من به طرف این عوالم(خود را تافته جدا بافته فرض کردن) نمیروم و به درد من نمیخورد، چون دیدم هر کس به طرف این عوالم رفت، به نتیجه نرسید.
بعد از اینکه شاه، ثریا را طلاق داد به خواستگاری دختر یکی از علمای بزرگ که برادران وی سیاسی بودند، رفت ولی وی را به شاه ندادند. من کودک بودم که این دختر با مادرش به منزل ما آمد. حجاب وی آن قدر خوب بود که فقط چشمانش معلوم بود. البته این حرفها حساسیت ایجاد میکند. [برای کسانی که به دلایل مذهبی از این موضوع تعجب میکنند شاید جالب باشد اشاره کنم] در آیینهکاری صحن حضرت امیر(ع) هم شعری هست که به شاه نسبت میدهند و البته نمیدانم واقعا او گفته یا نه:
گر در حرمت آینهکاری کردم
کاری نه سزای شهریاری کردم
تا جلوه حق ببینم از طلعت تو
در پیش رخت آینهداری کردم
من کتابهای زیادی از تواریخ صفویه و قاجاریه را خواندهام و می دانم انسان بسیاری از مسائل را نباید بگوید چون به جای اینکه اثر مثبت داشته باشد اثر منفی دارد. من میخواهم خدمت کنم و نمیخواهم دیگران را علیه خودم تحریک کنم.